مادرانه های عاشقانه

مریضی خر است

دوشنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۵، ۱۱:۱۷ ب.ظ

خب آخرین بار وقتی نوشتم که همسر کوچیک رو حمام کرد و فرداش هم جوجم مریض شد، این چند روز به دکتر رفتن و مراقبت گذشت،فرداش خودش هم مریض شد و هردو همچنان درگیر هستند. که البته خداروشکر از دیروز رو به بهبودی.

طرح جابر هم بالاخره پروندش بسته شد.  و فعلا در آرامش نسبی بر میبریم تا دوباره ی چیزی بیاد و روتین زندگی و به هم بزنه.

همیشه اولین ها خوب تو ذهن آدم جای میگیرن، دیروز هم ی اولین برای من رخ داد و اینکه برای اولین بار روز تولدم یادم نبود، این یعنی محال،  یعنی غیرممکن..... اما رخ داد، این چند روز مریضی جوجه و همسر و درسهای بزرگه، اینقدر منو غرق کرد که من تولدم و فراموش کرده بودم. وقتی دیشب مامانم زنگ زد و تبریک گفت بهم، هم خیلی خوشحال شدم هم تو بهت موندم که چطور یادم نبوده....و یادم میمونه که 33 سالگی اولین سالی بود که تولدم و فراموش کردم و امیدوارم آخرین بار باشه. 

همین روزا باید دست بکار خونه تکونی بشم، حالا چرا اینقدر زود؟؟ جریان داره.

پیر بزرگه یکم زیادی تمیزه، مثلا موقع غذا خوردن چندبار میره دستاش و میشوره میاد. به همین خاطر که این کار عادت نشه،  مدتیه سفره پهن میکنم تو پذیرایی که از شیر آب دور باشه و از اونجایی که تنبل تشریف داره دیگه از سر سفره بلند نمیشه، اما وقتی تو اشپزخونه و پشت میز بشینه،  سه چهار بار وسط غذا خوردن میره دستاشو میشوره. 

خلاصه چندروز پیش تو پذیرایی سفره انداختم و آبگوشت داشتیم. کاسه ترشی رو کابینت بود، همسر گفت بلند نشو من میارم، منم گفتم نه بشین میارم و سریع بلند شدم که زودتر برم و همسر بلند نشه، پام لبه فرش گیر کرد و فرش سر خورد و کاسه ابگوشت رو فرش برگشت، از گند خوردن به زندگی که بگذریم، ناهار نداشتیم بخوریم.

اینه که باید زودتر فرشارو بدم قالیشویی. 

اها ی چیز دیگه، ی موقع میدیدم یکی فرشاشو عوض میکنه، خیلی برام تعجب آور بود، میگفتم خب چه فرقی میکنه، البته صحبتم درباره فرش کهنه نیستا، 

مثلا طرف فرشاش خوبه برا تنوع عوض میکنه، بعد فرش جدید هم تو همون تناژ رنگ میخره، منکه الحمدلله اصلا نمیفهمیدم که این فرش عوض شده، بعد که دیگران میگفتن با خودم میگفتم خب چه فرقی میکنه این با اون قبلی و خلاصه کار مسخره ای بود برام.....آقا از من میشنوین از هیچ کاری تعجب هم نکنین چون به سرتون میاد، به شددددددددت دلم میخواد فرشامو عوض کنم.



موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۱۱/۱۱
آوا بانو

نظرات  (۲)

سلام
آوا خودتی ؟
مامان محمد و میکائیل؟
آره؟
دختر تو کجایی چرا وبت رو حذف کردی؟
فکر نمی کنی نگران و دلتنگت میشم .
بی معرفت چرا آدرس جدیدت رو ندادی
خیلی خیلی خوشحالم پیدات کردم از وب بانو یافتمت.
جوجه و محمد خوبن؟
آوا جان تولدت مبارک انشاالله تولد 120 سالگیت رو بگیری
پاسخ:
ممنون عزیزم 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">